داستانک ادا

از کتاب اینه ها هم دروغ می گویند

محمد احتشام

وقتی جوان بود دوست داشت ادای پیرمردها را در بیاورد
یک چوب دستی بر می داشت دولادولا راه می رفت و مثل پیرمردها با صدای لرزان صحبت می کرد و همه می خندیدند
اما حالا که پیر شده قوز کمرش اجازه نمی دهد راست بایستاد و حتی یک لحظه ادای جوان ها را در بیاورد.