داستانک ادا
داستانک ادا
از کتاب اینه ها هم دروغ می گویند
محمد احتشام
وقتی جوان بود دوست داشت ادای پیرمردها را در بیاورد
یک چوب دستی بر می داشت دولادولا راه می رفت و مثل پیرمردها با صدای لرزان صحبت می کرد و همه می خندیدند
اما حالا که پیر شده قوز کمرش اجازه نمی دهد راست بایستاد و حتی یک لحظه ادای جوان ها را در بیاورد.
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۵/۰۹ ساعت توسط پرستار
|
پایگاه اطلاع رسانی پرستاری اولین و فعال ترین پایگاه در زمینه اطلاع رسانی پرستاری است با محبت های شما عزیزان و مخاطبان خود که با بازدیدها و جستجوهایتان آن را تبدیل به مرجعی در پرستاری نموده اید آمادگی خود را جهت انتشار اخبار ، مطالب ، تحقیقات و اطلاعیه های شما اعلام می نماید.